منتشر شده توسط بهبد پرشان
بهبدم ! یه پسر کاملا معمولی در ظاهره اما تصورم اینه که احساس و افکار و خواسته هام نسبت به عرف جامعه متفاوت محسوب میشه!
نویسنده نیستم و هیج ادعایی برای نویسندگی ندارم ! اما به دلیل تنهایی که از اول زندگیم با اون دست و پنجه نرم میکنم مجبورم بنویسم تا تخلیه بشم.
مشاهده همه نوشتههای بهبد پرشان
نخستین منزل عشق این است كه بگذاریم آنان كه دوستشان داریم بیكم و كاست خودشان باشند؛ نه این كه از هر سو بفشاریمشان تا در قالب مطلوب ما بگنجند. جز این اگر باشد، ما تنها عاشق بازتابی از خودمان شدهایم كه در وجود آنها یافتهایم
کسی که احساسات ِ تو رو بازی می گیره و تنهات میذاره
چند قدم اونورتر زیر ِ پایِ کسی دیگه داره لِــــــــــــه می شه
شک نکن . . .
بهبد :
سیامک جان به همزمانی اعتقاد ندارم . اما به بقای انرژی و ماده اعتقاد دارم! و به طبع اون به بقای قانون احساس و دل شکستن !
جدایی سخته
تنهایی سخت تر
با بی وفایی دیدن از عشق ؛ آسمون رو سر آدم خراب می شه
…
بهبد : آره امیر جون کاملا باهات موافقم.
چه قدر ندونستن بعضی وقتا خوبه …
چقدر دوست داشتن و دلبستن راحت و اسونه ولی دل کندن خیلی سخته
کاش انسنها قدر وحرمت عشق میدونستنن و اینقدر راحت حرف عشق رو نمیزدن و اینقدرم راحت پاش روش نمیزاشتم
کاش ادما به جای این همه قول الکی من میمونم ووفادارم فقط تو عمل وفاداریشون رو شون میدادن
بهبد جونم اینم یک رو سکه زندگی هستش دیگه
…
بهبد : آره کمیای عزیزم . دقیقا حق با شماست … ما آدمها یه وقتی یه جایی یه جوری دل میدیم که خودمون هم باورمون نمیشه ! اما حیف که تمام عشق های این دنیا بالاخره یه روزی به جدایی میرسن ! حالا یا عمدی یا سهوی یا در گذر و جبر و زمان.
امیدوارم این سکه روی دیگه اش رو هم به همه اونایی که منتظر اون روش هستن ، نشون بده !
مرسی مثله همیشه
با خوندن یکی از این کامنتا نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد این شعر افتادم
میان دوکس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگرباره دل
وی اندر میان کوربخت و خجل
با تهمت زدن آدم بزرگ نمیشه بلکه کوچیک میشه کوچیکتر از اونی که تا حالا بوده…
….
بهبد : بهرحال اینم جوابیه برای خودش ! مخاطب خاص میتونه پاسخ بده (اینجا میدان جنگ هم نیست البته)
بعد از مطالعه نظرات دوستان و عزیزان همیشه همراه ، بنده هم به یاد این شعر افتادم که به بهبد عزیزم تقدیم میکنم.
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست *** واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت: *** امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بـر اوج فلک چون بپرم -از نظـر تــیز- *** میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد *** جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست.
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید *** بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست:
ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی، *** تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست،
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز *** وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست،
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی *** وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست،
گفتا: «عجب است! این که ز چوب است و ز آهن! *** این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟!
چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید *** گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.
…
بهبد : … ؟
بهبد عزیزم کامنت قبل برای من بود
لطفا بین ابیات را جدا کن .
…
بهبد : انجام شد سیامک جان
سخته آدمی رو پیدا کرد که بتونه در قید و متعهد به رابطه باشه
من دائمی ش رو میپسندم و برای پیدا کردنش مجبورم امتحان کنم و از این میترسم که این خراشا یکروزی اینقد پوست کلفتم کنه که احساس علاقه به کسی برام خیلی مصنوعی و روتین باشه
یکم از این ویدئو رو ببین ، در مورد عشق و رابطه حرفای خوبی میزنه
http://www.youtube.com/watch?v=1u1sJPOtKgE